«زبان»هایی که نمیتوان به آنها اعتماد کرد!
دکتر مهراب صادقنیا
عضو هیأت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب
مطالعات اخیر (برای نمونه پژوهشی که از سوی شورای اجتماعی کشور با عنوان «پیمایش ملی سرمایه اجتماعی» بین سالهای 84 تا 93 انجام شده است) افت پارهای از ارزشهای دینی و اجتماعی را نشان میدهد. در این میان سه ارزش «امانتداری»، «صداقت» و «درستکاری» شرایط نابسامانتری دارند. این پژوهشها مدعی هستند در تصوری که جامعه ایران از خود دارد، «دروغگویی» و «تقلب» رایجترین ارزشهای منفی جامعه به شمار میآیند. نویسنده در این نوشتار، به کوتاهی از منظر جامعهشناسی به مسأله دروغ و چرایی آن میپردازد.
سنت دینی حاکم بر جامعه ما دروغ را بسیار نکوهش کرده است: «دروغگویان به خدا ایمان ندارند.» (نحل: 105)؛ و «خدا دروغگو را هدایت نمیکند.» (زمر: 3)؛ «بدترین گناهان نزد خدا زبان دروغگو است.» (امام علی ع) و نیز «همه پلیدیها در اتاقی است که کلید آن دروغ است.» (امام حسن عسکری ع). تعارض سنت دینی یاد شده با وضعیت جاری فرهنگی - اخلاقی جامعه بیش و پیش از هر چیز ما را با این سؤال روبهرو میکند که مردم برای چه دروغ میگویند؟ دروغ برای مردم چه فایدهای دارد و به چه نیازی از آنان پاسخ میدهد که حاضرند به آن تن دهند؟ این سؤال از آن نظر اهمیت و وجاهت دارد که بر اساس منطق کارکردی، هر پدیده اجتماعی دارای کارکرد منحصر به فرد است و تا وقتی آن کارکرد را داشته باشد وجود خواهد داشت. حال باید دید، دروغگویی چه کارکردی دارد و تأمینکننده چه نیازی است که کنشگران حاضرند ارزشهای حاکم بر اخلاق خود را نادیده گرفته و به آن تن دهند. بر اساس منطق کارکردی، زمانی جوامع و افراد از ابزار «دروغ» استفاده میکنند که شیوههای هنجارین و ابزارهای موجود آنها را در راه تحقق اهدافشان یاری نرساند، البته روشن است که اهداف ممکن بسیار مطلوب و سازگار با ارزشهای جامعه باشند، ولی دستیابی به آنها از طریق شیوههای هنجارین و اخلاقی یا ممکن نیست یا پرهزینه است. در این صورت است که مردم به دروغگفتن رو میآورند. برای نمونه فرض کنید دستیابی به موقعیت یا جایگاه اجتماعی بالاتر یک هدف ارزشمند و مطلوب اجتماعی است، حال اگر برای دستیابی به این هدف راههای متعارف و اخلاقی وجود نداشته باشد و در مقابل، دروغ تأمینکننده این هدف مطلوب باشد، به ناچار مردم برای رسیدن به آن هدف از ابزار دروغ بهره خواهند گرفت. از آنجا که امور اجتماعی تا زمانی که کارکرد دارند باقی خواهند ماند، دروغ نیز تا زمانی که دارای کارکرد است باقی خواهد ماند. در این شرایط ممکن است دروغگویی برای مردم یک امر ضداخلاقی باشد یا دل شان نخواهد که به آن متهم شوند، ولی از آنجا که این امر کارکرد دارد و آنان را در دستیافتن به هدف شان کمک میکند، به آن تن میدهند. در این شرایط اصرار در تعلیم راستگویی و بلند کردن صدا برای بیان زیانهای دروغگویی نه تنها به ترک آن نخواهد انجامید، بلکه کنشگران اجتماعی را بیشتر با فشارهای روانی روبهرو خواهد کرد. از زاویهای دیگر که البته با این منطق در پیوند است میتوان به تبیین چرایی دروغ در جامعه پرداخت. اگر وضعیتهای عینی و واقعیتهای ساختاری و نیز الزامات عملی یک جامعه با ارزشها و هنجارهای آن جامعه سازگار نباشد، تن دادن به الزامات اخلاقی ناممکن شده و اخلاق عملاً به یک آرزو شبیه میشود تا یک برنامه زندگی. درخت اخلاق در بوستانی میروید که امکان رشد و تنومندی داشته باشد. جامعهای که دستیابی به موفقیت، نزدیک شدن به ساحت قدرت و رشد اقتصادی و افزایش سرمایه اجتماعی در آن با الزامات اخلاقی آن سازگار نباشد راستگویی برنامه زندگی نخواهد بود. وقتی مردم احساس کنند میتوان دروغ گفت و همچنان مشروعیت داشت یا میشود دروغ گفت و از افول موقعیت سیاسی و اجتماعی خود نترسید؛ و حتی بر عکس، اگر مردم احساس کنند با دروغ میتوان به موقعیت مطلوب اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رسید، به صورت طبیعی دروغ میگویند. در این شرایط دروغگفتن هم برای آنکه دروغ میگوید و هم برای کسانی که دروغ او را میشنوند، حتی اگر امری اخلاقی تصور نشود، رفتاری غیراخلاقی ولی موجه است. به نظر نویسنده، وجود دروغ در جامعه امروزین ما با هر دو منطق سازگار است. یعنی احساس ناکافی بودن صداقت در جامعه، یا ناسلامتی جامعه در بعد راستگویی که به مطالعات ملی در این زمینه مستند است، هم میتواند به دلیل کارکردی باشد که دروغ در جامعه ما دارد؛ و هم میتواند با ناسازگاری الزامات عینی و واقعی جامعه با الزامات اخلاقی جامعه در پیوند باشد. متأسفانه در وضعیتهای امروز مردم احساس میکنند برای دستیابی به اهداف مشروع خود نمیتوانند به الزامات اخلاقی بسنده کنند. این الزامات آنان را به اهداف اجتماعی مطلوب خود نمیرساند. احساس اینکه بدون زد و بند نمیتوان پولدار شد، یا بدون بهره جستن از رانت نمیتوان به قدرت رسید، یا بدون پنهانکاری و ریا و تملق نمیتوان از سرمایه اجتماعی کافی سود جست، حتی اگر با واقعیت سیاسی و اجتماعی جامعه ما سازگار نباشد، در مردم وجود دارد و تا این احساس هست، دروغ هم سکه رایج این جامعه خواهد بود.
دروغ و خراش بر اصالت زندگی
افراد ذاتاً دروغگو نیستند و دروغگویی اصالت زندگی انسانها نیست. زندگی اصیل، یعنی زندگی بدون پنهانکاری و ریا و همراه با صداقت. این زندگی آرزوی هر انسان و البته هر جامعه است. دور شدن از زندگی اصیل و تن دادن به زندگی عاریتی و پوششی هم افراد و هم جامعه را با چالشهای زیادی روبهرو میکند. به همین دلیل تا فشارهای ساختاری، افراد را به انطباق و سازگاری وادار نکند آنان دروغ نمیگویند. در شرایط طبیعی همه کنشگران برابر عقلانیت مشترک و فطرت الهی راستگویی را دوست دارند، اما وقتی احساس کنند درستکاری و صداقت راه مناسبی برای دستیابی به اهداف نیست و نیز ساختارهای جامعه به گونهای است که او را به دروغگفتن وادار میکند به زندگی عاریتی تن داده و خود را با ساختارها و واقعیتهای عملی سازگار میکند. زندگی غیراصیل یعنی زندگی مطابق با افکار عمومی، زندگی مطابق با فهم عرفی، زندگی مقلدانه، زندگی ناشی از تعبد بیوجه و زندگی ناخواستهای که به اجبار برای سازگاری با الزامات عملی انتخاب شده است. زندگی غیراصیل، هم از نظر فردی آزاردهنده است و هم در ابعاد اجتماعیاش. از نظر فردی زندگی عاریتی ممکن است در نهایت به کسب رضایت جامعه بینجامد، ولی هرگز به رضایت فرد از زندگی خودش نمیانجامد. فردی که پنهانکار یا دروغگو است، بیشترین ملامتها و ناخشنودی را از خود دریافت میکند و همواره در ترس آشکار شدن حقیقت است. از نظر اجتماعی نیز دروغ سبب میشود اعتماد عمومی جامعه فرسوده شود. «اعتماد عمومی» سرمایه اجتماعی واقعی هر جامعه است و فرسایش آن انسجام جامعه را از بین میبرد. در فضای غبارآلود زندگیهای غیراصیل، معیاری برای تشخیص درست از نادرست، دروغ از نادروغ وجود ندارد. جامعهای که کنشگرانش رفتارهای همدیگر را با دیده تردید بنگرند و سخنان همدیگر را با بدگمانی گوش دهند، در حال تلاشی است.
دروغهای فرافردی
اسباب شوربختی است که بیاعتمادی عمومی مستند به مطالعات یاد شده صرفاً با افراد و کنشگران در پیوند نیست. این بیاعتمادی به «نهادها» و نیز «سازمانها» نیز باز میگردد، برای مثال، خانواده بیماری که عزیزشان در بیمارستان بستری است به گزارشی که از اهتمام پزشکان روایت دارد، شک دارند. به شعار فلان بانک که میگوید بانک ما بانک خود شما است بهعنوان یک شعار دروغ مینگرند. دانشجویان یک دانشگاه غیرانتفاعی به ادعای دلنگرانی رئیس دانشگاه برای ارتقای علم با تردید نگاه میکنند. اخباری که از تلویزیون پخش میشود براحتی توسط مردم انکار میشوند، آمارهای دستگاههای دولتی برای مردم تردید برانگیز است، گزارش فلان نهاد در رابطه با مهار سیل و زلزله با واقعیت ناسازگار دیده میشود. این موارد و نمونههایی از این دست نشان میدهد که مردم کاستی صداقت را در جامعه تنها به افراد معطوف نمیدانند و نهادها و سازمانها را نیز متهم میکنند. این بدگمانی عمومی به نهادها، ریشههای واقعی و تجربی دارد؛ نهادهای مدنی ما هم یاد گرفتند برای خرید «وجاهت اجتماعی» الزامهای مشروعیتبخش اخلاقی را به کناری نهاده و به الزامهای عینی جامعه، تن دهند. آنان نیز میدانند برای دستیابی به هدف راضی کردن مسئولان ارشدشان از راه راستگویی توفیقی ندارند و باید به گزارشهای آماری دروغ تمسک کنند. نهادها با وعدههای دور از واقعیت که کمتر اجرایی میشوند، یا با پنهان کردن بخشهایی از واقعیت، نهال بیاعتمادی عمومی را در جامعه بارور میکنند.
پروفسور کاتلین هیگینز
استاد فلسفه دانشگاه تگزاس امریکا
ترجمه: فرزانه اسکندریان
در لغتنامه آکسفورد، «پسا-حقیقت» اینگونه تعریف شده است؛ «دورانی است که حقایق عینی در شکلدهی افکار عمومی در مقایسه با توسل به احساسات و باورهای فردی نقش کمرنگتری داشته باشد.» وبسایت Oxford English Corpus که سالانه میلیونها کلمه انگلیسی را از منابع مختلف، مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد، اعلام کرده است که از سال پیش واژه «پسا-حقیقت» 2000 درصد بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است؛ به طوری که کلمه سال 2016 معرفی شد.
شاید مفهوم «پسا-حقیقت» برای دانشمندان بیگانه به نظر برسد؛ چرا که در مسیر جستوجوی دانش فرض بر این است که حقیقت هم هدف و هم ابزار حل مسأله باشد، پس چطور ممکن است که از ماهیت خود دور شده باشد؟
ادعای رالف کیس (Ralph Keyes) در پی مبارزات انتخاباتی به ظاهر بیپایان ریاست جمهوری امریکا و پس از اعلام نتایج به واقعیت نشست. وی در سال 2004 اظهار کرده بود که دیگر وارد دوران «پسا-حقیقت» شدهایم.
در واقع، «پسا-حقیقت» به دروغهای آشکاری اشاره میکند که در جامعه عادی به نظر میرسند و سیاستمداران نیز بدون اینکه مورد بازخواست قرار گیرند، به دور از واقعیت، ادعاهایی را مطرح میکنند. مفهوم این واژه با دیدگاه کلیشهای همیشگی تفاوت دارد که «همه سیاستمداران دروغ میگویند و به وعدههای خود جامه عمل نمیپوشانند» چرا که در این حالت، فرض بر وجود «صداقت» است. در جهان «پسا-حقیقت» دیگر این انتظار هم وجود ندارد.
پیشتر، فلاسفه، منتقدان فرهنگی و دانشمندان علوم اجتماعی «پسا- مدرن» این ایده را ارائه داده بودند که ما در دنیایی زندگی میکنیم که از رسانهها اشباع شده است و درک مردم از جهان، اغلب منعکسکننده برداشتها، دیدگاهها و نظرات فردی است. برای مثال «پست مدرنیستها» در نظریههای اجتماعی خود اغلب نسبت به ایدههای «مدرن» چند قرن گذشته، بویژه ایدئولوژیهای سیاسی و نظریههای اجتماعی، مانند مارکسیسم و کارکردگرایی ساختاری، که از عقلانیت روشنگری ظاهر شدند، با نوعی بیاعتمادی بدبینانه یا شک و تردید برخورد میکردند. اساساً، «پست مدرنیسم» هرگونه ادعایی نسبت به واقعیت عینی و قوانین حاکی از حقایق مطلق را زیر سؤال میبرد.
در جوامع امروزی، «پسا- حقیقت» وضعیت سیاسی کنونی را در ایالات متحده و کشورهای دیگر بخوبی توضیح میدهد. میزان تحمل جامعه از اتهامات نادرست و بیدفاع، اظهارات نامربوط در پاسخ به سؤالات سخت و انکار آشکار حقایق تکان دهنده بسیار بالا رفته است. برای مثال، «پسا-حقیقت» را میتوان در میزان نارضایتی عمومی در مقابل اظهار ناباوری چهرههای سیاسی در پاسخ به اثبات علمی تغییرات اقلیمی مشاهده کرد. اگر سیاستمداری در پاسخ به سؤال خبرنگاران بگوید: «اینها فقط یکسری آمار هستند» دیگر مزاح به حساب نمیآید، بلکه «موضعی سیاسی» است، فراموش نکنیم که جریان همیشه هم اینطور نبوده است: زمانی دروغهای سیاسی با خشم عموم مردم روبهرو میشد.
ممکن است بخواهید فلسفه «پسا-حقیقت» را مقصر بدانید. برخی، از دیدگاه نسبیگرایی معرفتی به جریان امور مینگرند و بر این عقیده هستند که حقیقت میتواند نسبت به شرایط متفاوت به نظر برسد. با این حال، نسبیت به خودی خود نسبی است. یک نسبیگرای افراطی بخوبی میداند که حقیقت از فردی به فرد دیگر فرق میکند. در واقع، این چشمانداز جایی برای بحث نمیگذارد؛ اما دیدگاه منطقیتر این است که موضع نسبیگرایی حد معینی داشته باشد. برای مثال، امانوئل کانت، فیلسوف قرن هجدهم میلادی، از دیدگاه معقول و در عین حال نسبیگرایانه، استدلال میکند که ما هرگز حقیقت را (مستقل از چارچوب درک ذهنی خود) آنگونه که هست، نخواهیم شناخت. دیدگاه وی به این معنی است که آنچه برای انسانها حقیقت دارد شاید برای یک حشره شکل دیگری داشته باشد. حشرهشناسان به یقین این امر را تأیید میکنند.
اشکال افراطیتر نسبیت، اغلب به دلیل تضعیف ارزشهای اساسی رد میشوند. فردریش نیچه، فیلسوف نسبیگرای قرن نوزدهم، که اغلب مفهوم «پسا-حقیقت» را توجیه میکند، استدلال میآورد که فریب در جامعه شایع شده است و مطلقاً نباید انکار شود. نیچه قصد داشت دیدگاه انسانها را نسبت به رفتارها پیچیده کند و در مقابلِ قطعیت اخلاقی و قضاوتهای سیاه و سفید نیز به اعتراض برخیزد. بنابراین، او وجود حقایق اخلاقی را انکار میکند و معتقد است، فقط یک سری «تفسیرهای اخلاقی» داریم و هرگونه اظهار قطعی و اخلاقی بدون قید و شرط را رد میکند، اما این امر بدان معنا نیست که هیچ حقیقتی وجود ندارد. نیچه حتی زمانی که حقایق را «خطاهایی انکارناپذیر» معرفی میکند، همچنان به وضوح اغراقآمیز انتزاعیات در مقایسه با واقعیت تجربی اشاره میکند.
در واقع، برخلاف چیزی که اغلب از او به تصویر کشیده شده است، نیچه برای «صداقت روشنفکرانه» اهمیت ویژهای قائل است. او در انکار سختگیرانه خود از «حقیقت» به اظهاراتی اشاره میکند که فرض بر راستین بودن آنها است، نه خود حقیقت. بله، نیچه نخبهای است که نسبت به دموکراسی تردید دارد و در نوشتههایش از رهبران سیاسی در متقاعد کردن مردم خرده نمیگیرد.
هنگامی که برخی رهبران سیاسی به خود زحمت نمیدهند تصور کنند که «حقایقی» که ارائه میدهند مورد بررسی مخاطبانشان قرار میگیرد، فقط این معنی را میدهد که دیدگاه متکبرانهای نسبت به عوام دارند. آنها حق دروغگویی را برای خود مسلم میدانند، بویژه زمانی که دروغشان هویدا شده باشد. به نظر میرسد که بسیاری از رأیدهندگان هم احساس تحقیر نمیکنند، شاید به این دلیل است که دوست دارند اینگونه فکر کنند که حداقل نامزد مورد علاقهشان حسن نیت دارد و آنها را از روی تعمد گمراه نمیکند.
بسیاری از مردم آنچه را که «میخواهند» میشنوند، زیرا اخبار را از منابعی دریافت میکنند که با تعصبات آنها همسو است. رهبران و رأیدهندگانی که با تشویق و هیاهوی جمعیت راضی میشوند؛ ایده دموکراسی و حکومت مردم بر مردم را زیر سؤال میبرند. نکته طعنهدار این است که سیاستمدارانی که از گرایشهای «پسا-حقیقی» سود میبرند حقیقت را همیشه در نظر دارند، اما نه به خاطر اینکه به آن پایبند باشند، بلکه آنها به ذات نیک مردمی تکیه میکنند که تصور میکنند همه در بیشتر مواقع راستگو هستند. دانشمندان و فلاسفه باید از ایده «پسا-حقیقت» حیرتزده شوند و زمانی که یافتههای علمی توسط قدرت نادیده گرفته میشود به سخن آیند. آنها باید همیشه اهمیت رسالت علم را به جامعه یادآوری کنند، تا بهترین اطلاعات ممکن را بهعنوان مبنای «سیاست عمومی» ارائه دهند. دانشمندان باید آشکارا بر ارزشهای روشنفکرانه، مانند «تفکر انتقادی»، «پرسوجوی دائمی» و «تجدیدنظر در باورها براساس شواهد» تأکید کنند که خود، الگوی آنها در جامعه هستند.
*منبع: هفته نامه بینالمللی علمی Nature، 28 نوامبر 2016